-
صحنه ئ غریب زندگی
پنجشنبه 15 تیرماه سال 1385 01:40
گاهی وقتها خیلی از ترانه ها اینگار دارند با آدم حرف می زنند ، دارند آدم نصیحت می کنند شاید ترانه پشت صحنه هم از جمله همون ترانه ها باشه ،امیدوارم از این ترانه خوشتون بیاد: توی صحنه ئ غریب زندگی هممون در نقش یک بازیگریم با همیم توی بازی های روزگار از درون هم ولی بی خبریم زندگی تولد یک خاطره است انگاری شروع یک نمایش...
-
چند جمله ...یه شعر ..یه متن
دوشنبه 12 تیرماه سال 1385 00:16
۱) آدم فریب بخورد بهتر از آن است که دیگران را فریب دهد،چون اگر فریب دهی بزرگترین گنجینه ی زندگی ات را از دست میدهی،تو ظرفیت اعتماد کردن را از دست میدهی وبدون آن نه عشق ممکن است و نه عبادت و نه خدا 2) ازدواج گل پلاستیکی است و عشق گل سرخ واقعی،اما گل سرخ واقعی در صبحدم زیباست ، در شامگاه از بین رفته... هیچ کس نمیتواند...
-
باید سفر کنم ...اما ...
پنجشنبه 8 تیرماه سال 1385 23:57
آن شب دوباره غصه ی تنهایی ، از اشک های چشم تو پیدا شد بغض نگاه غمزده ی باران ، در ساحل نگاه تو دریا شد آن شب دوباره دست و دلم لرزید ، شوری عجیب در دل من گل کرد شوری شبیه شعر و شب شبنم ، از لابه لای پنجره پیدا شد یادش به خیر آن شب پر احساس ، ماندیم و عاشقانه غزل خواندیم اما دریغ ! رفتی و آن احساس ، افسانه ی تمام غزل ها...
-
مهر می ورزیم...
سهشنبه 6 تیرماه سال 1385 18:22
« هوالمحبوب » جام دریا از شرابِ بوسه ی خورشید لبریز است... جنگلِ شب تا سحر تن شسته در باران... خیال انگیز! ما ، به قدرِ جامِ چشمان خود، از افسون این خمخانه سرمستیم... در من این احساس: مهر می ورزیم، پس هستیم! ¤ ¤ ¤ ¤ ¤ ¤ ¤ ¤ ¤ ¤ ¤ فریدون مشیری ¤
-
گلبرگی از زندگی انسان
شنبه 3 تیرماه سال 1385 20:30
این روزها , برای نوشتن تا دلت بخواهد حرف هست تا دلت هم بخواهد , تنبلی هست وقت هم که نیست من می مانم و کاغذ های بی خط و ذهنی خط خطی کاش یکی می آمد خط خطی های ذهنم را با پاک کن فراموشی می زدود و من را لابه لای صفحه های سفید , شبیه یک ساندویچ , می پیچاند و می گذاشت توی یخچال خاطرات کسی که اینقدر تنبل باشد , آخر و عاقبتی...
-
هر آنچه هستی...
یکشنبه 28 خردادماه سال 1385 20:32
"هوالمحبوب" اگر نمی توانی بلوطی بر فراز تپه ای باشی ... بوته ای در دامنه ای باش ... ولی بهترین بوته ای باش که در کناره راه می روید... اگر نمی توانی بوته ای باشی ... علف کوچکی باش و چشم انداز کنار شاه راهی را شادمانه تر کن ... اگر نمی توانی نهنگ باشی ... فقط یک ماهی کوچک باش ولی بازیگوش ترین ماهی دریاچه! ... همه ما را...
-
اتل متل...برنده!!!
دوشنبه 22 خردادماه سال 1385 08:55
دوباره مثل قدیما کنار هم نشستیم و پاهامون دراز کردیم. یواشکی با چشمات چک می کنی که نکنه پای من جلوتر از پای تو باشه.مثل همیشه! می خوای بگی بلندتری، می خوای بگی بزرگ تری. انگار دوباره همه شیطنت بچگی می ریزی توی چشمای مغرورت من یاد جر زدنت می افتم شروع می کنی ، " اتل متل توتوله..." نه! صدات دیگه بچگونه نیست. مثل یه...
-
شکیبایی و صبر
جمعه 19 خردادماه سال 1385 01:24
با سلام......... کمتر کسی است که آسان به مقصود خود دست یابد. اساسا هر چه قدر که آدمی رفیع تر و شریف تر باشد موانع و مزاحمت ها نیز بیشتر خواهد بود.از این رو هیچ بزرگی نیست که خویش را وامدار ومدیون شکیبایی و صبر وتحمل نداند،از همین روکه سرلوحه سفارشات و نصیحت های مردان بزرگ تحکل وبردباری وصبوری است. سعدی اگر طالبی راه...
-
مهد کودک!
سهشنبه 16 خردادماه سال 1385 07:25
به خانه می رفت با کیف و با کلاهی که بر هوا بود چیزی دزدیدی ؟ مادرش پرسید دعوا کردی باز؟ پدرش گفت و برادرش کیفش را زیر و رو می کرد به دنبال آن چیز که در دل پنهان کرده بود تنها مادربزرگش دید گل سرخی را در دست فشرده کتاب هندسه اش و خندیده بود شما چند بار توی کودکی هاتو از این کارا کردین؟عشق دوران کودکیهاتون رو یادتون...
-
زندگی
شنبه 13 خردادماه سال 1385 00:02
مرد دو روز مانده به پایان جهان یادش افتاد که انگار در تمام سال های عمرش حتی یک روز هم آن طور که شایسته بود زندگی نکرده ، تقویمش پر شده و تنها دو روز خط نخورده باقی مانده است . پریشان شد و عصبانی پیش خدا رفت تا مهلت و فرصت بیشتری برای زندگی از او بگیرد .داد زد اما خداوند سکوت کرد . جیغ کشید باز هم خدا سکوت کرد . آسمان...
-
انرژی مثبت در دو دقیقه!!!
چهارشنبه 10 خردادماه سال 1385 07:48
گفتم این جام جهان بین بتو کی داد حکیم گفت آن روز که این گنبد مینا می کرد بی دلی در همه احوال خدا با او بود او نمی دیدش و از دور خدایا می کرد سلام نوبتی هم باشه نوبت خاله ساراست از آشنایی با تمام دوستانی که اینجا می نویسن خوشحالم و امیدوارم مدتهای طولانی این وبلاگ به دست همهمون به روز بشه. شاید استوان لواین، اولین...
-
میلاد........
یکشنبه 7 خردادماه سال 1385 00:16
باسلام ،اولین پست من در این وبلاگ مقارن شد با تولد برادر خوبم "سوداگر" برادر خوبم با تقدیم هزاران شاخه گل مریم ،شکفتن گل زیبای زندگیتان را تبریک عرض نموده و خدا را قسم می دهم به حرمت تمامی گل های شقایق به آرزوهایت برسی . " شکفته شدن گل وجودت بر شاخسار هستی مبارک"
-
جمله ناب ...
پنجشنبه 4 خردادماه سال 1385 08:51
سلام یه همه دوستان: آپ اوله نمیدونم در چه مورد باید بنویسم یه وبلاگ گروهی یه سری محدودیتا داره که توی وبلاگای شخصی نیست. هر مطلبی رو خواستم بنویسم ، شخصی میشد دیدم یهترین کار اینه که آپ اول رو با چند تا جمله شروع کنم : ۱)به افکار بزرگ فکر کن اما از شادیهای کوچک لذت ببر آرام صحبت کن اما در فکر کردن سریع باش. ۲)دیگران...
-
بعد از این بی عشق
دوشنبه 1 خردادماه سال 1385 14:27
سلام به همه کسانی که به ما سر میزنن و همیشه نسبت به ما لطف دارن امروز نوبت منه که آپ کنم امیدوارم خوشتون بیاد اگه این مطلب که میخونین یک کمی دور از انتظاره منو ببخشید چون داستان زندگی خودمه بعد از این بی عشق آبرویی را که با خود داشتم یکروز با همین دستانی که میبینی پیش روی باد ریختم بر خاک....... و کسی در من از خودش...
-
امید خدا ...
جمعه 29 اردیبهشتماه سال 1385 19:15
رنج هست ، مرگ هست ، اندوه جدایی هست ، اما آرامش نیز هست ، شادی هست ، رقص هست ، خدا هست. زندگی ، همچون رودی بزرگ ، جاودانه روان است. زندگی همچون رودی بزرگ که به دریا می رود ، دامان خدا را می جوید . خورشید هنوز طلوع میکند. فانوس ستارگان هنوز از سقف شب آویخته است : بهار مدام می خرامد و دامن سبزش را بر زمین می کشد : امواج...
-
زندگی...
سهشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1385 22:25
"هوالمحبوب" زندگی تکرار تفکر در حلقه حیات است ... زندگی معمای وجود در تفکر بشر است ... زندگی آزمایشگاه صبر برای موجود کم طاقت است ... و اما ؟؟؟ زندگی لطف اجباری اما شیرین خداوند است ... * * * * * * * * * * زندگی خالی است آن را پر کن ... زندگی یک مشکل است با آن روبرو شو ... زندگی یک معادله است موازنه کن ... زندگی یک...
-
توجه ...
یکشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1385 19:20
چهار نفر بودند. اسمشان این ها بود: همه کس ، یک کسی ، هرکسی ، هیچ کس . کار مهمی در پیش داشتند و همه مطمئن بودند که یک کسی این کار را به انجام می رساند. هرکسی می توانست این کار را بکند، اما هیچ کس این کار را نکرد. یک کسی عصبانی شد، چرا که این کار، کار همه کس بود، اما هیچ کس متوجه نبود که همه کس این کار را نخواهد کرد....
-
چه خوب است ...
یکشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1385 20:03
گاه که به اطرافم می اندیشم به سادگی ولی سنگین درمی یابم که چه اندازه گذشت و گذشتن سخت شده است ! چه خوب بود اگر همگی به این توافق رسیده بودیم که یا بگذر یا همان لحظه پاسخ بده هر چند خشونت بار .... و گهگاه به خود می گویم که « چه سخت است غریبانه گریستن میان لبخندهای دروغین .......» کاشکی کلام می توانست دایره فکر مرا...
-
سکوت ...
یکشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1385 18:54
روز اولی که او را دیدم خوب یادم است. با همین چشم های جادوئی به من نگاه می کرد. چشمهایش گیرندگی عجیبی داشت چه زود عاشقش شدم . می خواستم همه زندگیم را بدهم و او را مال خودم کنم اما حالا من مال او شده بودم چشم های خمارشودیدم او را در اغوش گرفتم.... و بعد... چه زود آواره دی وانگی و حیرانی و دوست داشتن شدم ای کاش زیبای...
-
تنهایی ...
جمعه 8 اردیبهشتماه سال 1385 21:02
رسم دوستی این است روزی با کسی آشنا می شوی انتخاب می کنی... دوست می داری دوست می دارد و روز بعد : ........ فاصله تنهایی ... تنهایی ...
-
من و بهار ...
سهشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1385 20:26
من و بهار این روزها مدام با هم در حال گفتگو هستیم : من به او می گویم بهار ! راستی این همه زیبایی چرا همراه این همه دلتنگی است ؟ او می گوید من فرصت عاشقی هستم مرا می شناسی ؟ ... من می پرسم دلم می گیرد بهار ... می گوید من شراب مدام هستم مرا نوش کن .... می گویم بهار دلم را به چه کسی بسپارم در جنگل نامهربانیها ؟ می گوید...
-
کاش حوصله می گردی ...
چهارشنبه 30 فروردینماه سال 1385 19:04
تو چه زود بار خود را بستی! کاشکی حوصله می کردی، می خواستم با تو بگویم: از لحظات سرد با تو بودن که اندامم را کرخت می کرد، از روزها و شبهایی که بر زخم هایم بخیه می زدم...بی آنکه تو بدانی. می خواستم با تو بگویم: تو اگر مرهمی نیستی برای زخم هایم، بگذار کهنه شوند. تو برو ای نامهربان، "می بخشمت" اما ای کاش دم آخر بر بخیه...
-
کسی سر زده می آید ....
دوشنبه 28 فروردینماه سال 1385 19:24
کسی سرزده میآید. در دلت جایی برایش خالی میکنی. و همه میرنجند از اینکه جایشان تنگ شده. بعضی حتی رهایت میکنند و میروند. کسی سرزده میآید. صفای مجلسات میشود و قبله نگاهات. چشمهایش آئینه آینده، و حرفهایش مرهم زخمهای کهنه کسی سرزده میآید. از قصه آمدن میگوید، و از افسانه ماندن. کسی سرزده میآید. و تو خورشید را...
-
تو ...
سهشنبه 22 فروردینماه سال 1385 20:01
از تو مهربن تر کیست که دردهایم را با او در میان بگذارم و زخمهای دلم را پیش رویش بشمارم؟ از تو آیینه تر کیست که هزار توی روحم را به من نشان دهد،بی آنکه سرزنشم کند؟ در شبهایی که ماه و ستارگان و آتشکده ها و فانوسها هر یک به سویی می گریزند،جز تو چه کسی شمعی در دلم روشن می کند؟ خوبا،مرا به خاطر همه ی نامه هایی که برای تو...
-
۱۰ ثانیه
جمعه 11 فروردینماه سال 1385 21:17
۱۰ثانیه تا انتها ، پایانی بی سر و صدا بی خبر از هر شب و روز ، منو یه شمع نیمه سوز یکی گذشت از ثانیه ، 9 تای دیگه باقیه ای کاش تو لحظه ای که رفت ، میدیدمش 1 بار دیگه اون دور بودو تو حسرتش ، ثانیه ها که میگذشت ای کاش تو این 1 ثانیه ، بی بودنش نمیگذشت ساعت میگه 2 ثانیه ، 8 تای دیگه باقیه یه عمر نشستم منتظر ، کی میگه اینا...