سوداگر انه

سودای یک سوداگر

سوداگر انه

سودای یک سوداگر

وقت رفتن ... انتخابی برای بازگشت

نفسم می گوید وقت رفتن دیر است


زودتر باید رفت


رازها را چه کنم؟


این همه بوی اقاقی که مشامم دارد


چشم هایم پرسه زنان کوچه ها را دیدند


خلوت و ساکت و سرد


یک به یک طی شده اند


ای وای کوچه آخر من بن بست است


شوق دل دادن یک یاس به یک کاج بلند


شوق پرواز کبوتر بر سر ابر سفید


پاکی دست پر از مهر و صفای مادر


لذت بوسه یار زیر نور مهتاب


این همه دوستی را چه کنم؟


عاقبت خواهم رفت عاقبت خواهم مرد


همرهم چیست در این راه سفر؟؟؟


یک بغل تنهایی چند خطی حرف ناگفته دل حسرت شنیدن کلام نو


عاقبت خواهم مرد...


می دانم روز هجرت روز کوچ باورم نزدیک است


دیر و زودش که مهم نیست باید بروم


راحت جان که گران نیست باید طلبم


بعد از من


دانه ها را تو بریز پشت شیشه چشمها منتظرند


تو بپاش گرمی عاطفه ات را دستها منتظرند


من که باید بروم


اما تو بدان قدر خودت قدر پروانه زیبایت را


قدر یک یاس کبود و زخمی


قدر یک قلب و دل بشکسته


قدر یک جاده پیوسته


خوب می دانم مردنم نزدیک است حس پرواز تنم....


حس پرپر شدن ترانه های آرزوم...


تو بگو من چه کنم؟؟؟


با امیدی که به من بسته شده


با قراری که به دل بغض شده


با نگاهی که به من مست شده


تو بگو من چه کنم....من که باید بروم


من که سردم شده است با تماس دست سردت ای مرگ....


من که بی جان شده ام بس گوش سپردم به صدای پر ز اوهام تو ...مرگ!


اما دوستت دارم


پر پروازم ده تو بیا همسفرم باش بیا یارم باش


آسمان منتظر است روح من عاشق آبی آرام بلند است


تو بیا تا برسم من به این آبی خوشرنگ خیال


تا نیایی ای مرگ تو بگو من چه کنم....


وقت تنگ است دگر کوله بارم اصرار سفر دارند


من که خود می دانم مردنم نزدیک است....

لیوان آبت را زمین بگذار...

 

استادی درشروع کلاس درس ، لیوانی پراز آب به دست گرفت. آن را بالا گرفت که همه ببینند.

 

بعد از شاگردان پرسید: به نظر شما وزن این لیوان چقدر است ؟ شاگردان جواب دادند 50 گرم


استاد گفت : من هم بدون وزن کردن ، نمی دانم دقیقا“ وزنش چقدراست . اما سوال من این است :

 

 اگر من این لیوان آب را چند دقیقه همین طور نگه دارم ، چه اتفاقی خواهد افتاد ؟ شاگردان

 

گفتند : هیچ اتفاقی نمی افتد...

 

استاد پرسید خوب ، اگر یک ساعت همین طور نگه دارم ، چه اتفاقی می افتد؟

 

 یکی از شاگردان گفت : دست تان کم کم درد میگیرد حق با توست .

 

 حالا اگر یک روز تمام آن را نگه دارم چه ؟


شاگرد دیگری جسارتا“ گفت : دست تان بی حس می شود


عضلات به شدت تحت فشار قرار میگیرند و فلج می شوند . و مطمئنا“ کارتان به بیمارستان خواهد

 

 کشید و همه شاگردان خندیدند...


استاد گفت : خیلی خوب است . ولی آیا در این مدت وزن لیوان تغییرکرده است ؟

 

 شاگردان جواب دادند : نه پس چه چیز باعث درد و فشار روی عضلات می شود ؟ درعوض من

 

 چه باید بکنم ؟


شاگردان گیج شدند . یکی از آنها گفت : لیوان را زمین بگذارید


استاد گفت : دقیقا“ مشکلات زندگی هم مثل همین است اگر آنها را چند دقیقه در ذهن تان نگه

 

دارید اشکالی ندارد . اگر مدت طولانی تری به آنها فکر کنید ، به درد خواهند آمد اگر بیشتر از

 

 آن نگه شان دارید ، فلج تان می کنند و دیگر قادر به انجام کاری نخواهید بود .فکرکردن به

 

 مشکلات زندگی مهم است . اما مهم تر آن است که درپایان هر روز و پیش از خواب ، آنها را

 

زمین بگذارید به این ترتیب تحت فشار قرار نمی گیرند.


هر روز صبح سرحال و قوی بیدار می شوید و قادر خواهید بود از عهده هرمسئله و چالشی که برایتان

 

 پیش می آید ، برآییددوست من ، یادت باشد که لیوان آب را همین امروز زمین بگذاری زندگی

 

 همین است ...