سوداگر انه

سودای یک سوداگر

سوداگر انه

سودای یک سوداگر

مناجات

 

کودک

 

کودک که بودیم چه دلهای بزرگی داشتیم،اکنون که بزرگیم چه دلتنگیم

 

کاش همان کودکی بودیم که حرفهایش رااز نگاهش میشد خواند،اما اکنون اگر

 

 فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمد ودلخوش کرده ایم که سکوت کرده ایم.

 

سکوت ((پر))بهتر از فریاد ((توخالی)) نیست؟

 

فکر میکنیم کسی هست که سکوت ما را بشکند اما افسوس که انتظار بی فایده

 

 

 است.

 

آنقدر از گذشته ات سر افکنده ای که نمی توانی به آینده بیندیشی و آنقدر صهبای

 

 نفس سر کشیدی که جایی برای خدا نگذاشتی.

 

آنقدر در زندگی دویدی که آخر هم بدهکار شدی. چه شد که دلپاک آمدی و روی

 

 سیاه خواهی رفت،حال تویی و روزنه امید بخشش پروردگارت.اویی که سالهاست

 

که فراموشش کرده ای اما باز هم تو را میخواند.

 

                                                         حی علی خیرالعمل

 

 

                                                                         یا هو

باید سفر کنم ...اما ...

 

آن شب دوباره غصه ی تنهایی ، از اشک های چشم تو پیدا شد


بغض نگاه غمزده ی باران ، در ساحل نگاه تو دریا شد


آن شب دوباره دست و دلم لرزید ، شوری عجیب در دل من گل کرد


شوری شبیه شعر و شب شبنم ، از لابه لای پنجره پیدا شد


یادش به خیر آن شب پر احساس ، ماندیم و عاشقانه غزل خواندیم


اما دریغ ! رفتی و آن احساس ، افسانه ی تمام غزل ها شد


تا شهر چشم های تو راهی نیست ، تا شهر آب ، آینه و باران


شهری که پلک های پر از مهرش ، با غنچه های پنجره ها وا شد


در واپسین یک شب نم خورده ، از کوچه های شهر ، گذر کردم


اما تو را نیافتم و یادت ، در کوچه های شهر ، معما شد


باید سفر کنم به تو اما نه ... دیگر به تو نمی رسم ای رویا


حالا بیا ببین که دلم بی تو ، در غربت نگاه ، چه تنها شد

 

دلم بی تو ، در غربت نگاه ، چه تنها شد