سوداگر انه

سودای یک سوداگر

سوداگر انه

سودای یک سوداگر

 

سعی نکن افکار خود را بردیگران تحمیل کنی*

 

 باید اجازه داد تا هر فکری که درست باشد

 

 چون آبی زلال راه خود را پیدا کند

 

مطمئن باش یک فکر صحیح ثمرات مفیدی خواهد داشت*

شاید قبلا خونده باشیدولی...............

 

 

بابای خانم موشه در حالی که قبض تلفن به دست

گرفته بود وداشت داد و بیداد می کرد گفت:پول

پنیرتون را باید بدم یا پول تلفنتون رو .زن آقا

موشه هم با قیافه حق به جانب ای ایستاده بود

می گفت: از صبح تا شب توی این لونه جارو

می کنم ، رخت می شورم،و هزار تا کار دیگه.

حق تلفن زدن هم ندارم.دختر آقا موشه و پسر

آقا موشه هم سرشان را پایین انداخته بودند.پدر

 با عصبانیت می گفت: تقصیراین دوتا ذلیل شده

 است.یک بار دیگه ببینم توی اینترنت هستید.

کامپیوتر را پرت می کنم وسط حیاط تا

 خیال همه راحت بشه…خلاصه بعد از کلی داد

 و بیداد کردن قبض رو توی صورت پسرش

پرتاب کرد و از در لونه بیرون رفت از بس

عصبانی بود دُمش لای در گیر کرد فریاد

بلندی کشید و رفت.خانم آقا موشه رو به بچه ها

گفت:هر چی می کشم تقصیر شماست.از صبح تا

 شب تو اینترنت چه غلطی می کنید.بعد هم با

دو تا پس گردنی متفرقشون کرد.و چون دخترا

اشکشون دم مَشکشونه،دختره رفت رو تختش

 و شروع کرد به گریه کردن ، اما پسرا چون غالبا

آزاد تر هستند،وقتی تو خونه دعوا می شه

میرن روی صندلی پارک می نشینند و (بعد از

 نگاه کردن به اطرافشون برای اطمینان از

 حضور نداشتن آشنایی)سیگاری روشن می کنند

و پس از تلقینات موثر که واقعا سیگار آرامش

بخشه.به این فکر می کنند که چه متلکی به دختری

 که داره از روبروی آنها رد می شه می آد. و پسر

آقا موشه رفت تا فرمول واقعه را اجرا کنه. دختر

آقا موشه هم چون دختر بود و حق بیرون

 رفتن زیادی نداشت و باید توی اتاقش برای کنکور

 می خوند دچار افسردگی شد . احساس کمبود محبت

به شدت آزارش می داد.تصمیم گرفت دوباره به

اینترنت پناه ببرد..صدای مودم را قطع کرد و

 بعد هم ID خودش را باز کرد و وارد چت روم

شد.چقدر شلوغ بود.کار که فراوونه پس این همه آدم

 بیکار اونجا چی کار می کنند.در همین حال یک نفر

 pm داد که یک موش ماده خوشکل و چشم آبی،

مو بلند و خوش اندام و همشهری خودمون(به علت

عدم سوءتفاهم از نوشتن شهر خاصی معذوریم)

اگه هست Pmبده. خانم موشه با عجله نوشت ،من

همونم که می خوای حالا خودت چی؟ اونم گفت:

منهم صاحب یک شرکت بزرگم ،خیلی پولدار و

خوش تیپ و پس از یک ساعت چت کردن

خانم موشه با خودش گفت:بلاخره کم کم بهش می گم

 که دروغ گفتم و قانعش می کنم، خلاصه شماره

موبایل طرف را گرفت سریع بهش زنگ زد و با

کلی عشوه و ناز باهاش قرار گذاشت .و بعد از

کلی من قرمز می پوشم و تو سفید بپوش ... تلفن را

قطع کرد . فردا هم به بهانه ی کلاس کنکور زد

بیرون و سریع تاکسی گرفت و رفت سر قرار تو

کوچه و منتظر ایستاد. یکهو یک گربه گنده و چاق

و زشت به سمتش حمله کرد نمی دانست کدوم طرف

 فرار کنه . به هر سختی که بود از چنگ گربه در

رفت اما دمش کنده شد و در چنگال گربه ماند زخم

 خورده و نالان خود را به یک کافی نت رساند برای

طرفoff گذاشت و نوشت من آمدم اما تو نیامدی یک

گربه ی سیاه و زشت به من حمله کرد،حتما یکبار

 دیگه بیا ببینمت،وقتی کارش تمام شد عنوان ایمیل

طرف او را به فکر برد . Cat _Loveیکباره

وحشت کرد.همیشه فقط love را

دیده بود،(حالا خود دانید از ماگفتن)