سوداگر انه

سودای یک سوداگر

سوداگر انه

سودای یک سوداگر

هر آنچه هستی...

 

"هوالمحبوب"

 

 

اگر نمی توانی بلوطی بر فراز تپه ای باشی ... بوته ای در دامنه ای باش ... ولی بهترین بوته ای باش که در کناره راه می روید...

 

اگر نمی توانی بوته ای باشی ... علف کوچکی باش و چشم انداز کنار شاه راهی را شادمانه تر کن ...

 

اگر نمی توانی نهنگ باشی ... فقط یک ماهی کوچک باش ولی بازیگوش ترین ماهی دریاچه! ...

 

 همه ما را که ناخدا نمی کنند ... ملوان هم می توان بود...

 

در این دنیا برای همه ما کاری هست ... کارهای بزرگ و کارهای کمی کوچکتر ...

 

و آنچه که وظیفه ماست ... چندان دور از دسترس نیست ...

 

اگرنمی توانی شاه راه باشی ... کوره راه باش

 

اگر نمی توانی خورشید باشی، ستاره باش ...

 

 با بردن و باختن اندازه ات نمی گیرند...

 

هر آنچه که هستی، بهترینش باش ...

 

اتل متل...برنده!!!

 

vf

 

دوباره مثل قدیما کنار هم نشستیم و پاهامون دراز کردیم.

یواشکی با چشمات چک می کنی که نکنه پای من جلوتر از پای تو باشه.مثل همیشه!

می خوای بگی بلندتری، می خوای بگی بزرگ تری.

انگار دوباره همه شیطنت بچگی می ریزی توی چشمای مغرورت من یاد جر زدنت می افتم                                              

شروع می کنی ، " اتل متل توتوله..." نه! صدات دیگه بچگونه نیست.

مثل یه پرنده شاد پر نمی کشه توی فضای ذهن من. اما هنوز زنگ داره، نه زنگ خنده های بی بهونه.

زنگ خطره به گوش من. زنگ شروع قصه همیشگی تو که دوست داری مثل افسانه غریبش بکنی.

من بی خودی منتظرم که تو بازم زبونت بگیره ، من بخندم و دوباره همه چی رنگ بازی بشه، رنگ شوخی.

اما امروز برای تو هیچی بازی نیست، مسابقه است.

تو هنوز عادت داری که بجنگی، تو هنوز نیاز داری که برنده باشی و من می ترسم!

چقدر از آخر این بازی می ترسم.

وحشت دارم از به هم ریختن قصه ای که تو با دروغ ، با فریب، رنگ افسانه بهش زدی.

من از باختن تو می ترسم و بردن خودم. حیف که تو نمی خوای بفهمی!

" یک زن کردی بستون..." نگاهم لیز می خوره روی دستای تو !

دلم می لرزه مثل دستات ، چشمامو می بندم و دعا می کنم.

از ته دل آرزو می کنم که این دفعه جر نزنی ، که یه بار هم که شده تن بدی به باختن، باختن بی تقلب.

چشمامو می بندم و دعا میکنم جرات کنی یه بار هم که شده " یه پاتو ورچینی "!

توی دلم بهت می گم " سختیش همین یه پاته، باور کن ! "

چشمامو باز می کنم " هاچین و واچین یه پاتو..." دوباره نوبت توئه که ببازی.

اما طولش میدی، دستت زیرکانه از روی پاهای خودت رد می شه ، می شینه رو پاهای من .

کسی درونم فریاد می کشه " نه " و تو می گی " بر...چین! " و می خندی.

خنده برد ، خنده پیروزی و من بازنده ، پاهامو برمی چینم اما ... بال هامو باز می کنم.

 

s

 

مجبورم پر بگیرم ، باور کن! تو خودت باعث شدی تو با بازی پر تقلبت کاری کردی که به پاهام، به زمین عادت نکنم.

من پر می کشم و تو می مونی با پاهایی که هیچ وقت برچیده نشدن !

ببخشید، من بزرگترم از این که دیگه کنارت بشینم و اتل متل بازی کنم

حالا من یه همیشه بازنده بزرگم و تو یه همیشه برنده کوچولو که باید دنبال یه همبازی جدید بگرده.

این چندمین هم بازیه که پر می کشه و تنهات میذاره برنده ؟؟؟