سوداگر انه

سودای یک سوداگر

سوداگر انه

سودای یک سوداگر

زندگی

زندگی زود تمام می شود ..مواظبش باشیم

 

مرد دو روز مانده به پایان جهان یادش افتاد که انگار در تمام سال های

 

عمرش حتی یک روز هم آن طور که شایسته بود زندگی نکرده ، تقویمش

 

پر شده و تنها دو روز خط نخورده باقی مانده است .

 

پریشان شد و عصبانی پیش خدا رفت تا مهلت و فرصت بیشتری برای

 

زندگی از او بگیرد .داد زد اما خداوند سکوت کرد . جیغ کشید باز هم

 

خدا سکوت کرد . آسمان و زمین را به هم ریخت و خداود به سکوتش

 

ادامه داد . از فرشتگان و انسان ها گله کرد اما خداوند باز هم سکوت

 

کرد . دلش گرفت و گریه کنان به سجده افتاد . خداوند سکوتش را

 

شکست و گفت : « عزیزم یه روز دیگه رفت و تو تمام ساعات آن

 

را بیهوده از دست دادی . حالا فقط یک روز دیگر فرصت زندگی

 

داری . بیا و همین یک روز را واقعا زندگی کن . »

 

مرد با هق هق گقت : « با یک روز زندگی چه کنم ؟؟!!‌»

 

خدا گفت : « کسی که لذت یک روز زندگی را تجربه کند ، انگار هزار

 

سال زندگی کرده است . کسی که قدر امروز خودش را نمی داند ،

 

فرداها را هم از دست می دهد . برو و زندگی کن . »

 

مرد مات و مبهوت به تکدانه زندگی که در دستانش قرار گرفته بود

 

نگاه می کرد . می ترسید حرکت کند ، راه برود ، می ترسید تکدانه

 

زندگی از لای انگشت های دستش بریزد و همان یک روز هم از بین

 

برود . کمی فکر کرد و گفت : « وقتی فردایی ندارم ، نگه داشتن

 

این یک روز هم بی فایده است .»

 

شروع به دویدن کرد و زندگی را بویید . آنقدر به وجد آمد که حتی

 

می توانست تا آخر دنیا را دوان دوان طی کند . می توانست پرواز

 

کند  و به آسمان ها برود . مرد آن روز آسمان خراشی بنا نکرد ،

 

زمینی را مالک نشد و مقامی به دست نیاورد ، اما در همان یک روز

 

دست بر پوست درخت ها کشید ، روی چمن ها خوابید ، مورچه ها

 

و کفش دوزها را تماشا کرد ، ابرها را تحسین کرد ، به کسانی که

 

نمی شناخت سلام داد ، برای آن هایی که دوستش نداشتند دعا کرد.

 

همان یک روز با همه آشتی کرد و سبک شد .سرشار از عشق شد و

 

بخشید و عاشق شد و عبور کرد و تمام شد ...

 

او فقطهمان یک روز زندگی کرد اما فرشت ها درون تقویم نوشتند:

 

« امروز او درگذست ف کسی که هزار سال زیسته بود »

 

(مئو لارسن از سوئد )

 

 

سلام ...

 

بچه ها به نظر شما خیلی خوب نیست که ما هم هر روز وقتی که

 

صبح از خواب بیدار میشیم فکر کنیم که امروز آخرین روزیه که

 

ما توی دنیا هستیم و واقعا زندگی کنیم ؟ ...

 

شاید درست نباشه که بگم ما هم باید بریم روی چمن بخوابیم و

 

این چیزا چون همه ی ما تازه اول زندگی رسیدیم و برای خودمون

 

آرزوهایی داریم ... ولی بهتره که کنار تلاش کردن برای رسیدن

 

به چیزایی که می خوایم یه چیزایی رو هم از یاد نبریم ...

 

از یاد نبریم که زندگی چه زیبایی هایی داره و ما اونا رو ندیدیم

 

از یاد نبریم که اون خدایی که ما رو خلق کرده مستحق این هم

 

هست که توی 24 ساعت شبانه روز 30 دقیقه هم برای ملاقات

 

باهاش و حرف زدن با اون وقت بزاریم ...

 

و در آخر هم چون نمی خوام زیادی حرف بزنم ... این داستان

 

رو نوشتم که چه کسی نوشته ... ازش ممنونم و از همین جا

 

هم بهش سلام و درود می فرستم ...

 

 

دوستای خوبم یادتون باشه که روزای جمعه تعطیلی هست پس

 

هر هفته اون روز آخرش رو برای زندگی کردن انتخاب کنین و

 

در طول هفته هم برای خوشبختی و رسیدن به آرزوهاتون سعی

 

و تلاش کنین ....

 

موفق و شاد باشین ...

 

یا علی ...

 

انرژی مثبت در دو دقیقه!!!

 

+

گفتم این جام جهان بین بتو کی داد حکیم           

گفت آن روز که این گنبد مینا می کرد

بی دلی در همه احوال خدا با او بود                                        

او نمی دیدش و از دور خدایا می کرد

 سلام نوبتی هم باشه نوبت خاله ساراست از آشنایی با تمام دوستانی که اینجا می نویسن خوشحالم و امیدوارم مدتهای طولانی این وبلاگ به دست همهمون به روز بشه.

 

شاید استوان لواین، اولین نویسنده ای باشه که این سوال رو با لحن کوبنده و منحصر به فردش مطرح کرده : (( اگر فقط یک ساعت از زندگی تان باقی مانده باشد و توی این یک ساعت بتوانید فقط و فقط به یک نفر تلفن بزنید، به چه کسی تلفن می زنید و چه می گویی؟)) و بعد بلافاصله می پرسد : (( و حالا چرا معطلید ؟ منتظر چه هستید؟ ))

 

واقعا چرا معطلیم؟ منتظر چی هستیم ؟ مگه قراره برای همیشه بمونیم یا مگه قراره عزیزامون برای همیشه زنده و منتظر بمونن؟

 

شخصا یا از طریق تلفن اقدام کنید مثلا زنگ بزن و بگو : (( من فقط تلفن کرده ام که بگم چقدر به شما علاقه و ارادت دارم، دوستتون دارم، براتون اهمیت قائلم و چیزهایی از این قبیل….( نه مثل دوستای عزیزتر از جان من که فقط و فقط موقع گرفتاری یاد دوستشون میافتن)!

 

حتی اگه خجالتی تر از این حرفایی و اصلا روت نمی شه که چنین تلفنی بزنی، می تونی به جاش یه نامه صمیمانه بنویس ( میل بزن یا اس ام اس کن )

 

نتیجه این کار در بیشتر مواقع به طرز حیرت انگیزی مثبت و انرژی بخشه، هم برای خودتون و هم برای فرد دریافت کننده محبت….اغلب مردم تمام عمرشون رو با این آرزو زندگی می کنن که مردم اونها رو بشناسن و قدرشون رو بدونن !

 

نمی خوای یه آرزو برآورده کنی؟