من و بهار این روزها مدام با هم در حال گفتگو هستیم : من به او
می گویم بهار ! راستی این همه زیبایی چرا همراه این همه دلتنگی
است ؟ او می گوید من فرصت عاشقی هستم مرا می شناسی ؟ ...
من می پرسم دلم می گیرد بهار ... می گوید من شراب مدام هستم
مرا نوش کن .... می گویم بهار دلم را به چه کسی بسپارم در جنگل
نامهربانیها ؟ می گوید .... سالها من هم منتظر آزادی همه قناریهای
دنیا بوده ام ! .... بهار چرخ می زند و می خندد و من نگاهش می کنم ...
آرام آرام رنگهای دامنش را نشانم می دهد و دل من هرروز می چرخد ...
می زند خود را به در و دیوار و شب مست و بی هوش خود را می اندازد
به دامن من و من باز می گویم فردا سؤالهای بیشتری از بهار خواهم پرسید
شاید این یکی جواب بهتری داشته باشد .........
بهار یعنی من....بهار یعنی عشق....بهار یعنی پرواز.....بهار یعنی بهترین فصل خدا!!!!
زیباست.. مثل همیشه.. مثل بهار نوشته هات.. خوش باشی..
عالیییییییییییییییییی بود عالیییییییییییییی
خیلی قشنگ نوشته بودی عزیز
خسسته نباشی
همیشه بهاری باشی
یا علی
سلام
خوبی ؟
راستش چند روزی نبودم ..
تا اینکه امروز برگشتم ..
خلاصه شرمنده که نتونستم زود تر از اینها بیام پیشت ..
خداییش گرفتارم ..
این بهار هم عجب شاد بود ها !!
چرخ میزد و میخوند و مست میکرد ..