سوداگر انه

سودای یک سوداگر

سوداگر انه

سودای یک سوداگر

من و بهار ...

من و بهار این روزها مدام با هم در حال گفتگو هستیم : من به او

 

 می گویم بهار ! راستی این همه زیبایی چرا همراه این همه دلتنگی

 

است ؟ او می گوید من فرصت عاشقی هستم مرا می شناسی ؟ ...

 

 من می پرسم دلم می گیرد بهار ... می گوید من شراب مدام هستم

 

 مرا نوش کن .... می گویم بهار دلم را به چه کسی بسپارم در جنگل

 

نامهربانیها ؟ می گوید .... سالها من هم منتظر آزادی همه قناریهای

 

 دنیا بوده ام ! .... بهار چرخ می زند و می خندد و من نگاهش می کنم ...

 

 آرام آرام رنگهای دامنش را نشانم می دهد و دل من هرروز می چرخد ...

 

می زند خود را به در و دیوار و شب مست و بی هوش خود را می اندازد

 

 به دامن من و من باز می گویم فردا سؤالهای بیشتری از بهار خواهم پرسید

 

 شاید این یکی جواب بهتری داشته باشد .........

نظرات 4 + ارسال نظر
خــــــــــاله ســــــــــارا سه‌شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 20:37 http://www.Gha3dak.com

بهار یعنی من....بهار یعنی عشق....بهار یعنی پرواز.....بهار یعنی بهترین فصل خدا!!!!

آنیتا سه‌شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 23:37 http://www.my-whiteparadise.persianblog.com

زیباست.. مثل همیشه.. مثل بهار نوشته هات.. خوش باشی..

میترا پنج‌شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 13:51

عالیییییییییییییییییی بود عالیییییییییییییی
خیلی قشنگ نوشته بودی عزیز
خسسته نباشی
همیشه بهاری باشی
یا علی

..::به شکوه عشق::.. پنج‌شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 21:45 http://magic-love.myblog.ir

سلام
خوبی ؟
راستش چند روزی نبودم ..
تا اینکه امروز برگشتم ..
خلاصه شرمنده که نتونستم زود تر از اینها بیام پیشت ..
خداییش گرفتارم ..
این بهار هم عجب شاد بود ها !!
چرخ میزد و میخوند و مست میکرد ..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد