سوداگر انه

سودای یک سوداگر

سوداگر انه

سودای یک سوداگر

کویر تنهایی

کویر تنهایی

کوله بار خستگی هایم را به باد حسرت سپرده ام و دست خالی در کویر خاطره

قدم می زنم تا شاید چشمانم بیابان تشنه ی روحم را سیراب کند و مرحمی

بر لب های خشکیده ام شود .شاه کلید کهنه ی صندوقچه ی قلبم را از بین انبوهی از

کلید های زنگ زده پیدا می کنم و صندوقچه را می گشایم . دفتر خاطرات غبار گرفته

را بر می دارم و به مرور اوراق آن می پردازم .دفتری که هر ورقش تداعی

ناملایمات روزگار است . دوباره سراغ پنجره می روم و کویر را به نظاره می نشینم .

کویری که با هیچ رودی سیراب نمی شود کویر تنهایی من .

 

 

((....))

حس مبهمی است زندگی کردن همچون قدم های لرزان و سست محکوم به

اعدامی نا امید که لحظه لحظه به مرگ محتوم خود نزدیک می شود .و رؤیایی بیش

نیست قدم زدن در جوارگل اقاقیا در زمانی که قلبها هم از سنگ شده اند .تو فریاد

می زنی و آنها بی خیال از کنارت می گذرند بی آنکه دستت را بگیرند و تو در این

ویرانه ی عشق در حسرت نگاه محبت آمیزی می سوزی.

 

 

کلام آخر

خدایا مهر بانا خسته ام من

                به عشق تو همه دل بسته ام من

خداوندا دلم را با نگاهت

                 از این پستی دنیا رهانیده ام من

 

 

یه فیلم هندی تو مانیتور !!!

 

keyتو می نویسی : برم ؟       

من می نویسم : مگه جلوتو گرفتم ؟

تو می نویسی : باشه ٬ گودبای

تو مانیتور خیلی خوش تیپ تر از اونی هستی که یادمه ! می گن بعضی ها تصویرشون بهتر از خودشونه. اسمشون چی بود ؟ آهان ٬ فتوژنیک ٬ خوش عکس ٬ چه می دونم خوش تیپ تو مانیتور ...

سر تو که خم می کنی کامپیوتر هول می شه ٬ یه لحظه هنگ می کنه ٬ یادم می افته که که فیلم لاو استوری نمی بینم ٬ دارم داستان عشقی خود کچلم رو تو مانیتور عهد دقیانوس می بینیم ... حالا اگه یه دگمه بزنم و تو پاک بشی چی ؟

دستتو می بری بالا و می شی عینهو فیلم ترسناک قلابیا که یارو از تو بازی کامپیوتری میاد تسخیر روحت می کنه .... از جام می پرم و یه قطره اشک همین جوری وسط زمین و آسمون از روی دماغم قل می خوره روی کیبورد.

تو می نویسی : می خوام برم .

من می نویسم : باشه ٬ ok ما همه رفتنی هستیم.

یه لحظه احساس می کنم الان می افتی وسط اتاقم ٬ دستم رو که می ذارم روی صفحه مانیتور جز وزوز سوزن سوزنی الکتریسیته ساکن چرند خبری از هیچ کوفتی نیست ٬ یه لحظه حس می کنم به جای آب دهن تو گلوم یه دونه شاخه گل اسطخودوس گیر کرده ...الانم عین بهار هی داره شکوفه می ده .

من می نویسم : دستتو بذار رو صفحه بمونه !

تو می نویسی : فکر کردی فیلم هندیه ؟

من می نویسم : دیدی امروز آسمون چه قشنگ بود ؟

تو می نویسی : اون یارو آمیتاباچان بود ٬ نه من !!!

                                                                                    بهمن ۱۳۸۳