سوداگر انه

سودای یک سوداگر

سوداگر انه

سودای یک سوداگر

توجه ...

چهار نفر بودند. اسمشان این ها بود:‌ همه کس، یک کسی، هرکسی،

هیچ کس.


کار مهمی در پیش داشتند و همه مطمئن بودند که یک کسی این کار را به انجام

 

 می رساند. هرکسی  می توانست این کار را بکند،‌ اما هیچ کس این کار را نکرد.

 

 یک کسی عصبانی شد،چرا که این کار، کار همه کس بود، اما هیچ کس متوجه

 

 نبود که همه کس این کار را  نخواهد کرد.

 

 سرانجام داستان این طوری تمام شد  که هرکسی یک کسی  را سرزنش کرد که چرا

 

 هیچ کس کاریرا نکرد که همه کس می توانست انجام بدهد. 

چه خوب است ...

گاه که به اطرافم می اندیشم به سادگی ولی سنگین درمی یابم که چه اندازه

گذشت و گذشتن سخت شده است ! چه خوب بود اگر همگی به این توافق

 رسیده بودیم که یا بگذر یا همان لحظه پاسخ بده هر چند خشونت بار ....

 و گهگاه به خود می گویم که « چه سخت است غریبانه گریستن میان

 لبخندهای دروغین .......» کاشکی کلام می توانست دایره فکر مرا کالبدشکافی

 کند .... چه ساده غریب شده ایم و چه ساده فاصله ها به تصاعد رسیده اند ....

مراقب باش پلها را یکی یکی شکستن کار ساده ایست ......

ماندن و ایستادن و دوست داشتن و صبور ماندن ساده نیست و در این میان

 دوست داشته شدن و محبوب ماندن از همه چیز سخت تر است ... خیلی وقتها

شده است که پشت شوخی که به روزگار دارم با خود فکر کرده ام آدمها مثل

کرم ابریشم تنها سفید و قهوه‌ای را دیده اند وبسیاری مصرانه با همین دو رنگ

عمر خود را سر می کنند ....

 تنها پروانه ها رنگهای هزار رنگ نگین کمان شهرام عشق و ابدیت را

می نوشند ....

  چه خوبست پروانه شدن ....

کاشکی دستت را دراز می کردی تا من هم پروانه شوم ........