سوداگر انه

سودای یک سوداگر

سوداگر انه

سودای یک سوداگر

مناجات

 

کودک

 

کودک که بودیم چه دلهای بزرگی داشتیم،اکنون که بزرگیم چه دلتنگیم

 

کاش همان کودکی بودیم که حرفهایش رااز نگاهش میشد خواند،اما اکنون اگر

 

 فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمد ودلخوش کرده ایم که سکوت کرده ایم.

 

سکوت ((پر))بهتر از فریاد ((توخالی)) نیست؟

 

فکر میکنیم کسی هست که سکوت ما را بشکند اما افسوس که انتظار بی فایده

 

 

 است.

 

آنقدر از گذشته ات سر افکنده ای که نمی توانی به آینده بیندیشی و آنقدر صهبای

 

 نفس سر کشیدی که جایی برای خدا نگذاشتی.

 

آنقدر در زندگی دویدی که آخر هم بدهکار شدی. چه شد که دلپاک آمدی و روی

 

 سیاه خواهی رفت،حال تویی و روزنه امید بخشش پروردگارت.اویی که سالهاست

 

که فراموشش کرده ای اما باز هم تو را میخواند.

 

                                                         حی علی خیرالعمل

 

 

                                                                         یا هو

قصه ای از غصه ی عشق

 

انگاردیروز بغضی در گلوی آسمان ،  زیر سایه ی ابرها چمباته زده بود ...

 

پرنده ای کوچک  بی صدا در دل از سرود غم میخواند وبا فریاد در دل میگریست...

 

غصه همچو سنگی بر دل سنگینی میکرد...

 

خوب گوش کن!... شاید آواز قلبم که عشق تو را فریاد میزنند  برایت آشنا باشد...

 

ناله و فغان دستانم را بایدشنیده باشی که از نبود عطر دستانت تا به آسمانها میرسد...

 

 مثل اینکه دستانم نیزچشمانم را میفهمند!

 

 کاش  جاری شدن خون از چشمهایم  را می دیدی  که  از نبود الماس سیاه چشمانت صورتم را

 

 رنگین کرده است...

 

 آن لحظه که وقت رفتن بود...آن دقیقه ی شوم که  بهانه ای برای گریستن هزار باره بود، فهمیدی

 

 که چه با گستاخی از من و تو عبور کرد!...

 

 وای خدایا مرا از من میگرفتی  و به من آن لحظه را  نمیدادی...

 

رفتی! ....من ماندم و ...

 

باز هم در آغوش تنهایی محکوم به تنهایی خواهم شد ....

 

باز هم صدای سنگین سکوت در پیچ و خم های راهروی  زندان جدایی مرا کرخواهد کرد...

 

باز هم خیره شدن به انتهای جاده ی عشق چشمانم را کور خواهد کرد...

 

دوباره  دوری مرا نیمه جان خواهد کرد...

 

کاش میدانستی که پاد زهر و داروی معالج برای زخم عمیق قلبم در دستانت و در مخمل نگاهت

 

 جا مانده است...

 

سلام.....

 

امروز نوبت سوداگر، مدیر وبلاگ بود که آپدیت رو انجام بدن..ولی به دلیل مسافرت نتونستن...

 

به خاطر همین طبق نظرشون  من به جاشون آپدیت کردم...

 

در ضمن من یه تشکر بهشون بدهکارم!...به خاطر اینکه منو به عنوان یکی از اعضای این گروه انتخاب کردن...واقعا ممنونم...

 

در مورد آپدیت هم باید بگم که چون با عجله شد خیلی خوب از آب در نیومد که اونم باید به بزرگی خودتون ببخشین...