سوداگر انه

سودای یک سوداگر

سوداگر انه

سودای یک سوداگر

هنوز هم زندگی زیباست...

 ...

 

گاهی که دلم

 

به اندازه تمام غروب ها می گیرد

 

چشمهایم را فراموش می کنم

 

اما دریغ که گریهء دستانم نیز مرا به تو نمی رساند

 

من از تراکم سیاه ابرها می ترسم

 

و هیچ کس مهربانتر از گنجشکهای کوچک کوچه های کودکی ام نیست

 

و کسی دلهره های بزرگ قلب کوچکم را نمی شناسد

 

و یا کابوسهای شبانه ام را نمی داند

 

با این همه ، نازنین ،

 

این تمام واقعه نیست...

 

هنوز هم زندگی زیباست...

 

از دل هر کوه کوره راهی می گذرد...

 

و هر اقیانوس به ساحلی می رسد...

 

و شبی نیست که طلوع سپیده ای در پایانش نباشد...

 

 

از چهار فصل دست کم یکی که بهار است...

 

 

من هنوز ترا دارم...

 

------------------

 

سلام ... با تشکر از عضو جدید گروه سوداگرانه برای این آپ دیت قشنگ باید

 

این مطلب رو به همه بگم که خانوم کوچولو عضو قدیمی وبلاگ به خاطر

 

بی نظمی که در آپ دیت های دو ماه اخیرش داشت از گروه ما جدا شد و فعلا

 

رفته مرخصی ... آپ دیت های زیبایی رو که توی این وبلاگ داشته فراموش

 

نمی کنیم ... و بعدها شاید باز دوباره به جمع ما پیوست ...

 

دیگر اعضا هم ازم ن شناخت خوبی دارن می دونن که اگه اونا هم بخوان

 

بی نظمی کنن همین جوری میشه ...

 

پس با تشکر از خانوم کوچولو به خاطر این مدتی که به ما کمک کرد ...

 

با عرض پوزش عضویتش لغو شد ...

 

همه رو به خدا می سپرم ... موفق و همیشه شاد باشید ...

 

یا علی

 

                                             مدیر گروه : سوداگر

 

 

 

 

 

سکوت ...

روز اولی که او را دیدم خوب یادم است. با همین چشم های جادوئی به من نگاه

 

می کرد.چشمهایش گیرندگی عجیبی داشت چه زود عاشقش شدم .


می خواستم همه زندگیم را بدهم و او را مال خودم کنم اما حالا من مال او شده بودم

 

چشم های خمارشودیدم او را در اغوش گرفتم....

 

و بعد...

 

چه زود آواره دیوانگی و حیرانی و دوست داشتن شدم

 


ای کاش زیبای سرزمین خورشید................

 


خدایا حق من این نبود....

 


تا کی سکوت حق من است

 


خدایا دیوانه شدم

 


بدادم برس ای خدااااااا.............