سوداگر انه

سودای یک سوداگر

سوداگر انه

سودای یک سوداگر

تو ...

از تو مهربن تر کیست که دردهایم را با او در میان بگذارم و زخمهای دلم را

 

 پیش رویش بشمارم؟

 

از تو آیینه تر کیست که هزار توی روحم را به من نشان دهد،بی آنکه سرزنشم کند؟

 

در شبهایی که ماه و ستارگان و آتشکده ها و فانوسها هر یک به سویی می گریزند،جز

 

 تو چه کسی شمعی در دلم روشن می کند؟

 

خوبا،مرا به خاطر همه ی نامه هایی که برای تو نوشتم،ببخش!مرا به خاطر همه ی

 

 آوازهایی که برای تو نخوانده ام،ببخش

 

من می توانستم در یک بعد از ظهر زیبا شاخه ای گل به تو بدهم،اما پاییز اجازه نداد

 

بهترینا،صدایم راببخش!لبهایم را ببخش!اشکهایم را ببخش

 

از تو مهربانتر کیست که سرگذشت دستهایم را برایش بنویسم و از فاصله ها گله کنم؟