سوداگر انه

سودای یک سوداگر

سوداگر انه

سودای یک سوداگر

آه دختر ...

سلام به همه دوستای خوبم. این بار یه شعر رو واستون میذارم. خودم این شعر رو خیلی دوست دارم امیدوارم شما هم خوشتون بیاد:

بانگ برداشتم : آه دختر
 وای ازین مایه بی بند و باری
 بازگو ، سال از نیمه بگذشت
از چه با خود کتابی نداری ؟
می خرم ؟
 کی ؟
همین روزها
 آه
 آه ازین مستی و سستی و خواب
 معنی ی وهده های تو این است
 نوشدارو پس از مرگ سهراب
از کتاب رفیقان دیگر
نیک دانم که درسی نخواندی
دیگران پیش رفتند و اینک
 این تویی کاین چنین باز ماندی
 دیده ی دختران بر وی افتاد
 گرم از شعله ی خود پسندی
 دخترک دیده را بر زمین دوخت
شرمگین زینهمه دردمندی
گفتی از چشمم آهسته دزدید
چشم غمگین پر آب خود را
 پا ،‌ پی پا نهاد و نهان کرد
پارگی های جوراب خود را
بر رخش از عرشق شبنم افتاد
چهره ی زرد او زردتر شد
 گوهری زیر مژگان درخشید
دفتر از قطره یی اشک ، تر شد
اشک نه ، آن غرور شکسته
بی صدا ، گشته بیرون ز روزن
پیش من یک به یک فاش می کرد
 آن چه دختر نمی گفت با من
 چند گویی کتاب تو چون شد ؟
 بگذر از من که من نان ندارم
 حاصل از گفتن درد من چیست
دسترس چون به درمان ندارم ؟
خواستم تا به گوشش رسانم
 ناله ی خود که : ای وای بر من
وای بر من ، چه نامهربانم
 شرمگینم ببخشای بر من
نی تو تنها ز دردی روانسوز
 روی رخسار خود گرد داری
 اوستادی به غم خو گرفته
همچو خود صاحب درد داری
 خواستم بوسمش چهر و گویم
ما ، دو زاییده ی رنجچ و دردیم
 هر دو بر شاخه ی زندگانی
برگ پژمرده از باد سردیم
لیک دانستم آنجا که هستم
 جای تعلیم و تدریس پندست
 عجز و شوریدگی از معلم
 در بر کودکان ناپسندست
بر جگر سخت دندان فشردم
در گلو ناله ها را شکستم
 دیده می سوخت از گرمی ی اشک
لیک بر اشک وی راه بستم
با همه درد و آشفتگی باز
 چهره ام خشک و بی اعتنا بود
 سوختم از غم و کس ندانست
 در درونم چه محشر به پا بود

 

موفق و شاد باشید.

نظرات 7 + ارسال نظر
سوداگز یکشنبه 8 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 10:56

سلام یاسی جان ....

ممنون از آپ دیت قشنگت ...

خیلی شعر زیبایی بود....

امیدوارم همیشه موفق و شاد باشی...

یا علی

سوداگر یکشنبه 8 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 10:59

مرگ
این استاد فرش زندگی
تکه های رنگارنک ادمیان را
در تار و پود زمین
همراه با هاشیه بندی خاک میبافد
نارنینم"
جای منو تو کجای تار رنگی این فرش خواهد بود؟

سوداگر یکشنبه 8 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 11:00

تا دروغ نباشه قدر راستی رو نمیدونیم تا بی وفایی نباشه قدر دوستی رو نمیدونیم. تا دورنگی نباشه قدر رنگ خودمونا نمی دونیم. تا با همیم قدر همو نمی دونیم. تا تنهاییم قدر تنهایی رو نمی دونیم. تا حرف می زنیم معجزه سکوت فراموش می کنیم. وقتی ساکتیم فکر می کنن حرفی نداریم. وقتی تو فکرت تنهایی انگار هیچکی نیست وقتی به هزار رنگی یکرنگی رو قبول نمی کنی وقتی یکرنگی هزار رنگ می بیننت. وقتی خودتی تازه قشنگ میشی قشنگتر از زشت. خود خود خود خودت باش چون همه همونجور نیستن که می بینی شاید اونا هم خود خود خود خودشون باشن.

دختر مشرقی دوشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 01:10

سلام یاسی جون............شعر زیبایی بود شاد باشی

سوداگر مرگ سه‌شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 06:43

سلام یاسی خانوم....بسیار زیبا بود...موفق باشین....

من میمیرم تا زندگی زیر دست و پای مرگ نمیرد!...مرگ من عصیان یک زندگی است که نمی خواهد بمیرد...!

تا بعد ...یا هو

فائزه ی تنها سه‌شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 21:21 http://www.faezeheyetanha.persianblog.com

سلام یاسی خانوم....خوبی؟؟؟؟شعر قشنگی بود....سوختم از غم و کس ندانست در درونم چه محشری به پا بود....واقعا قشنگه....موفق باشی و پیروز....

گل پسرا چهارشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 11:10 http://www.dardetanhaee.blogfa.com

سلام یاسی خانوم . خوبید . راستی ماجرای این عضو شدن ما چیه . چه جوری رویاجان ضمانت کردند که ما نمی دونیم ماجرا چیه . ممنونم اگه جوابو بدید . ما اعضای دیگه وبلاگیم مارو در جریان قرار بده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد