سوداگر انه

سودای یک سوداگر

سوداگر انه

سودای یک سوداگر

چند جمله ...یه شعر ..یه متن

خیلی مخلصیم

 

 

۱)آدم فریب بخورد بهتر از آن است که دیگران را فریب دهد،چون اگر فریب دهی

 

 بزرگترین گنجینه ی زندگی ات را از دست میدهی،تو ظرفیت اعتماد کردن را از دست

 

 میدهی وبدون آن نه عشق ممکن است و نه عبادت و نه خدا

 

 

 

2)ازدواج گل پلاستیکی است و عشق گل سرخ واقعی،اما گل سرخ واقعی در صبحدم

 

 زیباست ، در شامگاه از بین رفته...

 

 هیچ کس نمیتواند بگوید چه وقت نابود میشود،چه وقت گلبرگهایش شروع میکنند به

 

افتادن یک باد شدید و دیگر اثری از آن نیست.یک آفتاب شدید و دیگر اثری از آن نیست.

 

اما گل پلاستیکی آنجا خواهد بود ...

 

باران بیاید،آفتاب بیاید،گل پلاستیکی آنجا خواهد بود

 

 

 

3)خوش باش،لذایذ را دریاب .خداوند شیء نیست.موضع است.موضع جشن و سرور .

 

غصه را دور بریز!

 

او به تو خیلی نزدیک است ،به پایکوبی برخیز!

 

این چهره ی ماتم زده را کنار بگذار ،این توهین به مقدسات است...

 

 چه او بسیار نزدیک است.

 

 

 

 

4)اگر میخواهی یک زندگی ساده،زیبا،ساکت،پر نشاط و سعادتمند را زندگی کنی ،

 

بگذار ذهن مورد بی اعتنایی قرار گیرد،و بگذارقلب جایگاهش را به عنوان فرمانده

 

 باز یابد،این همه ی کار پویندگان دین است،به هیچ چیز دیگری احتیاج نیست.

 

 

 

5)همه ی آرزوها نق نق اند ،مدام بر سر تو نق میزنند،پیوسته تو را تحت فشار قرار

 

 میدهند ،مدام تو را سیخونک میزنند،نمیتوانی لحظه ای استراحت داشته باشی،

 

آرام وقرار نداری،همه ی آن آرزوها آنجا هستند.

 

آرام وقرار را فقط کسانی میشناسند ،که هنر بی آرزویی را درک کرده اند

 

 

                                              «  بر گرفته از کتاب الماسهای اشو»

 

 

 

                           امام علی(ع):   قربانگاه اندیشه ها زیر برق آرزوها ست

 

 

 

 

و اما شعر که بازم از استاد سهیل محمودی هست

 

مثل یک سنگ

 

دخترک! عشق آن نیست که میپنداری

دوست دارم که به این وسوسه تن نسپاری

 

                                                    میرسد آخر این جاده ،به تشویش و جنون

                                                     بهتر آن است در این راه، قدم نگذاری

 

عشق یعنی که خودت را به کناری بنهی

مثل موج،آن طرف خویش قدم بر داری

 

                                                     عشق،یعنی نه شبت چون شب و ،نه روزت،روز

                                                      گامی آن سو تر از این دایره ی تکراری

 

یک نفر پیش تر از تو، به من این را آموخت

مثل یک سنگ شوم ،با همه ی دشواری

 

 

از وقتی سقف خانه مان چکه می کند از باران بدم می آید

..
از وقتی مادرم پای دار قالی مرد از قالی بدم می آید


از وقتی برادرم به شهر رفت و دیگر نیامد از شهر بدم می آید


از وقتی پدرم شبها گریه می کند از شب بدم می آید


از وقتی دستان آن مرد سرم را نوازش کرد و بعد به پدرم سیلی زد از دستهای

 

 مهربان بدم می آید..


از وقتی خواهرم پاهایش زیر گرمای آفتاب تاول می زند از آفتاب بدم می آید


از وقتی سیل آمد و مزرعه را ویران کرد از آب بدم می آید


و تنها خدا را دوست دارم!!!


چون او باران را فرستاد تا مزرعه مان خشک نشود!!!


چون او شب را می آورد که اشک های پدرم را هیچ کس نبیند!!!


چون او مادرم را برد پیش خودش که او هم گریه نکند!!!


چون او به برادرم کمک کرد که برود تا آنجا خوشبخت تر زندگی کند!!!


چون من دعا کردم و می دانم دستهای آن مرد را که به پدرم سیلی زد فلج خواهد کرد!!!


چون او آفتاب را فرستاد تا مزرعه جوانه بزند!!!


چون او سیل را جاری کرد تا گناه انسان را از زمین بشوید!!!


و من تنها خدا را دوست دارم...

 

 

متن های بالا توسط دو نفر نوشته شده ...

 

متن اصلی از من هست و متن آبی رنگ از سوداگر ...

 

امیدوارم خوشتون بیاد ...

 

موفق و شاد باشین ...

 

یا علی (ع)

باید سفر کنم ...اما ...

 

آن شب دوباره غصه ی تنهایی ، از اشک های چشم تو پیدا شد


بغض نگاه غمزده ی باران ، در ساحل نگاه تو دریا شد


آن شب دوباره دست و دلم لرزید ، شوری عجیب در دل من گل کرد


شوری شبیه شعر و شب شبنم ، از لابه لای پنجره پیدا شد


یادش به خیر آن شب پر احساس ، ماندیم و عاشقانه غزل خواندیم


اما دریغ ! رفتی و آن احساس ، افسانه ی تمام غزل ها شد


تا شهر چشم های تو راهی نیست ، تا شهر آب ، آینه و باران


شهری که پلک های پر از مهرش ، با غنچه های پنجره ها وا شد


در واپسین یک شب نم خورده ، از کوچه های شهر ، گذر کردم


اما تو را نیافتم و یادت ، در کوچه های شهر ، معما شد


باید سفر کنم به تو اما نه ... دیگر به تو نمی رسم ای رویا


حالا بیا ببین که دلم بی تو ، در غربت نگاه ، چه تنها شد

 

دلم بی تو ، در غربت نگاه ، چه تنها شد