سوداگر انه

سودای یک سوداگر

سوداگر انه

سودای یک سوداگر

می ترسم !!!

                                                    می ترسم

 

می‌ترسم .


 
می‌ترسم؛ نه از تعقیب سایه و سنگ ،


 
نه از شب‌های بی‌مهتاب و زوزه‌ی گرگ ،


 
از آدم‌ها... از آدم‌ها می‌ترسم .


 
از آن‌که با من می‌نشیند و برمی‌خیزد .


 
از آن‌که هر صبح به سلامی و لبخندی پاسخم می‌گوید .


 
از دوست ‌نمایان ...


 
از آن‌که دوست می‌نماید می‌ترسم .


 
از همانان‌که  ــ به قول فروغ ــ  مرا می‌بوسند و طناب دار مرا می‌بافند ...


 
سال‌هاست که می‌ترسم.


 
از آدم‌ها می‌ترسم و می‌گریزم به خلوت.


 
به خلوتِ خالی از چشم


 
می‌گریزم و می‌ترسم از چشم‌هایی که خلوتم را می‌پایند … 


 
می‌گویند هر کاری عقوبتی دارد ؛


 
عقوبت ریختن آبروی دیگران، عقوبت تمسخر، تحقیر و عقوبت شکستن دل .


 
تو بگو ... بگو من مبتلای کدام عقوبتم ؟


 
کاش در زمان پیامبری می‌زیستم ، از ترس‌هایم می‌پرسیدم و از عقوبت‌کشیدنم.


 
کاش ناگاه از جایی الهامم می‌شد که این درد که می‌کشم از کجاست !


 
علیرضا  ــ که دوستم بود ــ آن سال‌ها می‌گفت:


 
- فکر کن حالا ! حتماً گناهی کرده‌ای، توبه کن از گناهانت!


 
من فکر می‌کردم با خودم ... من گناه نکرده بودم


 
خدای من مثل خدای آنها سخت‌گیر نبود که از من کارهای سخت بخواهد


 
مادرم همیشه می‌گوید : هر چه به ما می‌رسد، هر چه به ما می‌دهند،

 

 هرچه که می‌گویند سرنوشت ماست، همه را یک روزی،

 

 یک جایی از ما پرسیده‌اند و بله‌اش را گرفته‌اند.


 
از من هم پرسیده‌اند ؟


 
یادم نمی‌آید ... !


 
و این شاید معنی همان تقدیر است که هیچ ‌وقت نفهمیدمش.


 
......


 
من می‌ترسم از این همه  دروغ ... از تزویر .


 
می‌ترسم از متنعّم بی‌درد که نفَس از گرما می‌آورد و لب به نصیحت و شماتت می‌گشاید.


 
حتی از تو...


 
راستی ای چشم‌های ناآشنا ! تو که ترس‌هایم را می‌خوانی... تو کیستی؟


 
کیستی ای چشم‌های پنهان ؟


 
از تو هم می‌ترسم .


 
اما گاهی می‌خواهم به تو بگویم.


 
همه‌ی ترس‌هایم را بریزم جلوی دیدگانت تا بخوانی.


 
شاید دست‌هایت را گشودی...


 
شاید به پیامی و کلامی مرا نوازیدی.


 
ای مخاطب ناآشنا !


 
شاید دست‌هایت را برایم به سوی آسمان بلند کردی و ستاره‌ای چیدی .


 
... ستاره را در کلامی بگذار و برایم بفرست !
 

            

 

نظرات 19 + ارسال نظر
کبوتران عاشق چهارشنبه 21 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 18:32 http://www.sodaye2eshgh.blogfa.com

سلام
خوشحالیم چون اول شدیم
اپ قشنگی بود
ما هم به روزیم
یا حق

خاله سارا چهارشنبه 21 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 19:33 http://www.Gha3Dak.com

خوب واقعیتش ترسم داره ... دردم داره ... حسرتم داره ....شاید خواستن راستی و صداقت چیز خیلی زیادی باشه ... شاید من و تو خیلی پر توقع شدیم !!!!!!

یاسی پنج‌شنبه 22 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 23:33 http://www.yasaminn.persianblog.com

خواستم واست یه ستاره بفرستم ولی از این آدمهایی که تو تعریف کردی ترسیدم که نکنه ستاره رو بدزدن...آسمون هم دیگه ازشون میترسه

نازنین جمعه 23 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 00:05 http://nazi-biria.co.sr

سلام..
باهاتون موافقم ترس که چه عرض کنم....

مرسی که خبرم کردین این یه واقعیته که همیشه با حرفاتون

آروم میشم منتظر آپ بعدیتون هستم..

قربونتون نازی.

دختر مشرقی جمعه 23 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 02:33

سلام .........خوندم بر میگردم

نسرین جمعه 23 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 16:11 http://n4srin.persianblog.com

جالب نوشتی.ممنون دعوتم کردی اینو بخونم...
باید بگم...نشده از دیگران..از نگاهاشون یا چیزی که بم میگن بترسم.
بیشتر از این میترسم یه کاری بکنم که بعدا پشیمون بشم..از این واقعا میترسم.شاید به خاطر این حرفم بم بگی ترسو!

دختر مشرقی جمعه 23 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 17:32

سلام.منم میگم باید از ادما ترسید
ادمی که هم میتونه به مقام فرشته ها نائل شه و هم می تونه
به پست ترین مقام برسه..........از این موجود چهار پا هر چی بر می اد هرچی..........
آدمایی که همه چیز و تو از زندگی میگیرن............خیلی بد شدن آدما راحت بازی می کنند اونم با احساسات.راحت دروغ میگن ...........برای اثبات دروغ هاشون از هر چیزی حتی از مقدسات هم نمی گذرن................اره حتی از این چشم های نا اشنا باید بترسی .....زیرا اونم دروغ می تونه بگه ........
راستی چه جوری با ترسات کنار می ای .......شاید کمی احتیاط خوب باشه ...........اگه راه کنار امدن و پیدا کردی به منم بگو.......................گاهی ادم باید از خودشم بترسه .........باور نداری
متن خوبی بود .شاد باشی

سلام ...

احتیاط کردن به نظر من راه خوبی برای رودررو شدن با ترس نیست ...

به نظر من آدم نباید از خودش بترسه ... باید به خودش اینقدر اطمینان داشته باشه که

بتونه به خودباوری برسه ... اونی که از خودش می ترسه همیشه از زندگی عقبه ....

راه رو همه ی ما پیدا کردیم ولی نمی خوایم ازش استفاده کنیم ...

چند دقیقه توی تنهایی بشین و فکر کن که تا حالا واقعا راهی برای فرار از ترس پیدا نکردی

و اگه پیدا نکرده بودی دنبال این باش که پیدا کنی ...

من یه مثال ساده برات می زنم ... همه ی ما از تاریکی می ترسیم و برای فرار از ترس و

از تاریکی لامپ روشن می کنیم ...

توی زندگی هم برای فرار از ترس همیشه دنبای یه لامپ باش ...

امیدوارم گرفته باشی چی میگم ...

موفق و شاد باشی...

یا علی

دنیا جمعه 23 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 23:48 http://www.manbaeshgh.persianblog.com

سلام داداشی این جا را نخونده بودم تازه خوندمش
میترسم از نگاه گنگ مادرم که عقربه های ساعت را مینگارد و بر گونه های خیس من خیره میشود تنها از این میترسم
داداشی یه چیز خنده دار این دفعه آقای رضایی از پونک زنگ زد ورضایی را خواست (چشمک)

دنیا جمعه 23 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 23:50 http://www.manbaeshgh.persianblog.com

ترس چسز بدیه داداشی
اگه نمیشناختمت الان میگفتم از چی گرخیدی ولی میدونم که کم نمیاری (زبون)

دیونه شنبه 24 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 15:32 http://www.divonekhoneh.blogfa.com

سلام
بعد از مدتها اپ کردم
بهم سر بزن خوشحال میشم
منتظرم

فرزانه شنبه 24 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 19:56 http://farzaneh67.blogfa.com

سلام
لبخند زدی و آسمان آبی شد

شبهای قشنگ مهر مهتابی شد

پروانه پس از تولد زیبایت

تا آخر عمر غرق بی تابی شد
امیدوارم با حضورتان در کلبه این حقیر محفل ما را نورانی کنید

آنیتا شنبه 24 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 23:55 http://www.my-whiteparadise.persianblog.com

زندگی هم یه نوع ترسه.. ترس از تجربه کردن زندگی..

حمیده یکشنبه 25 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 01:48 http://www.bikaraanemehr.blogfa.com

سلام .. ممنون که سر زدی ... نوشتت منو کمی ترسوند کمی هم ارومم کرد کمی هم باعث شد به فکر بعضی چیزا بیفتم .... ولی تا خدا هست ترس چه معنایی داره ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ من منتظرتم

مرجان یکشنبه 25 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 07:36 http://desperado.blogsky.com

*** اینم 3تا ستاره

که تو کلامم گذاشتم برات.

پست زیبایی بود سوداگر عزیز.

تموم اینهایی که گفتی

ترس هم داره

مخصوصا اون عکس اول پست

که از همه بدتره.

موفق باشی.

شبنم یکشنبه 25 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 08:37 http://kharabati5.blogfa.com

سلام دوست گرامی!!!
(مادر=م +ا+د+ر )(م=مهر و وفا) (ا= آرمان و آرزو) (د=دل عاشق) (ر= رستگاری )که همه را هر روز به ما ارزانی می کند

سالروز تولد حضرت فاطمه (س) و
روز مادر را پیشاپیش به همه مادران و مادر گرامی شماتبریک عرض می کنم
دفتر بی خطم با خطهایی پریشان منتظر است دستی اورا ورق بزند...
....................................................................بدرورگرامی

شیدا یکشنبه 25 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 09:22 http://www.yoursheyda.blogfa.com

حالا تو این شبای بی هدف
تنها آرزوی مرگه که دیگه همدممه

یه نگاهی می کنم به دور و بر
می بینم که لحظه های آخره

آه...داره اون لحظه خوبی میرسه
که یه جور خواب منو با خود میبره

ضربان قلبمو نمیشنوم
نفسم تنگه و سنگینه سرم

جسم سردم دیگه مال شماها
میرم و خاطره هامو میبرم...بخدا میرم

آه...روحم از تنم جدا شده
دیگه دردی توی سینه ندارم

آی کسایی که دلا رو میشکنین
شما رو با دنیاتون جا میذارم

بعد از اون لحظه خوبی تنها آرزوی من
اینه که بالا سرم گریه و زاری نکنین

شما ها بودین که خنچر روی قلب من زدین
تو رو خدا رو قلب من گل نذارین

شیدا یکشنبه 25 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 09:28 http://www.yoursheyda.blogfa.com

وبلاگ جالبی دارین . تبریک میگم.اکه دوست داشتین اد کنین تا وقتی آپین شرمنده نشم.

دختر مشرقی یکشنبه 25 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 12:59


سلام منظور من ترسیدن از خود به آنچه که شما اشاره کردید نیست
حرف شما صحیح و متین .اگه میگم آدم از خودشم بترسه بطور کلی این
جمله شاید اشتباه وباید شکل صحیح تری شاید بیان بشه.ببینید گاهی آدما از حرف تا عمل فرق دارند ..حرفای قشنگ می زنند
ولی خودشون موقع عمل تغییر موضعه میدن ...............گاهی فرشته اند پیش همه ولی
موقع عمل شیطان گرچه فکر می کنم این جمله از خود ترسیدن زیاد جالب نباشه
چون اون موقع ادما اصلا متوجه نیستند نمی دونم شاید بحثی که من داشتم مطرح می کردم اصلا با بحث شما در ارتباط نباشه چی بگم شایدم جو گیر شدم و اونا رو گفتم یک لحظه حسم بهم گفت اونا رو بگم ..........در مورد مقابله با ترس .نمی دونم .تنها راه این باشه که دو باره خودم .................و اینبار با احتیاط ولی چی بگم .......هر کسی نمی تونه درک کنه .................بابا هر کاری کنی و چینی و پیش بهترین بند انداز ببزی بازم هر کاری کنه ترکش می مونه ....چه برسه به............اون خود باوری که من احتیاج دارم در اقایون زمین تا اسمان با خانوم ها فرق داره..بهر حال اینجا جای بحث نیست/چشمک
ولی خوب ادم اگه از خودش می ترسید خیلی چیزا اتفاق نمی افتاد اون وقت اساس جامعه یک جورایی طبیعی و بر تعادل بود ..............بگذریم من یک بار از شما خواستم اسامی نویسنده های وبلاگ و قرار بدید...........میگم این وبلاگ هایی که جزئ لینک دوستان هست همه نویسندهای این وبلاگ ها در اینجا می نویسند/شاد باشید




shima سه‌شنبه 27 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 00:11 http://---

salam dadashi. khobi ? bad az 3 mah omadam belakhare. baz ham mesle hamishe ziba bood.
movafagh bashi.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد